آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

بهشت خونه ما

گردو

به نظر شما من می تونم گردو بخورم ، اونم با پوست مامان و بابایی داشتند واسه پختن فسنجون ، گردو می شکوندند منم تو روروئک دائم دور و برشون می گشتم و تلاش می کردم که یکی از اون گردو ها را بردارم اما دستم نمی رسید ، بابایی که تلاش من را دید تو سبد گردویی بزرگترین گردو را برداشت و به من داد ، چه باباهی مهربونی دارم من مامانی طبق معمول گفت: نده دستش ،می کنه تو دهنش، از دست این مامانی منم تا دیدم می خوان از دستم بگیرنش دو دستی گردو را گذاشتم تو دهنم اونم گردو به اون گندگی با پوست مامانی تا دید داد و هوارش رفت هوا وای داشتم خفه می شدم مامانی پس کله ام را گرفته بود که سرم پایین باشه بابایی هم اینقدر لپم را فشار داد که تونست گردو را با ...
30 آبان 1392

ماهگرد هشتم

جمعه 24 آبان ، هشتمین ماهگرد تولد من بود خیلی زود گذشت مگه نه . من الان 10 کیلو و 300 گرم وزن دارم و شروع به خوردن غذاهای خوشمز کردم هر چیزی که به من اجازه بدن که در دسترسم باشه می خورم الان دیگه تخم مرغ آب پز و سوپ ،فرنی و سرلاک می خورم . میوه ها را هم خیلی دوست دارم اما فقط سیب و گلابی و موز به من می دن که بخورم و هنوز اجازه خوردن پرتقال و نارنگی را ندارم. چند روز پیش یه عالمه مهمون دوست داشتنی اومده بودند خونه ما ، مامان جون و بابا جون و عمه هاو و عمو ها و دختر عمه ها ، به من که خیلی خوش گذشت شب تا دیر وقت باهاشون بازی می کردم دائم بغل بودم با هم می رفتیم ددر.جای همگی خیلی خالی بود.الان به کمک روروئک و سینه خیز رفتن و چهاردست و پا رفتن...
28 آبان 1392

اولین شکستنی

اولین خسارت من به وسایل خونه دیشب اتفاق افتاد من سوار روروئکم شده بودم و داشتم محیط خونه را گردش علمی می کردم . قسمت کتابخانه و گلدانها بخش مورد علاقه من هستند به همین خاطر بابایی با یه بند روروئک را به پایه مبل بسته بود و داشت با مامان تلفیزیون نگاه می کرد و همزمان به من هم هر از چند گاهی نگاه می کرد من هم تو همین فرصت استفاده کردم و به طرف گلدان سفالی بزرگی که تو خونه بود رفتم. بابایی من را دید و داشت منو به مامان نشون می داد که ناگهان دید ای دل غافل گلدان نقش زمین شده و چند قسمت مختلف به وجود آوردم. یه گلدون شده بود چنتا گلدون دیگه اما شکسته بود من که زود از معرکه فرار کردم مامان و بابا تا چند لحظه ماتشون برده بود تازه بعد هم از شاهکار گل...
12 آبان 1392

اولین دندون

آوش کوچولوی  ما هفته قبل روز یکم آبانماه اولین دندوناش نیش زد . دوتا دندون پیشین پایین با همدیگه جوونه زده و الان سه تا دندون داره . یه دندون کوچولو هم بالا سمت راست داره جوونه می زنه. عزیز دلم یه کم داره اذیت می شه و بی تابی می کنه. الهی مامان قربون مرواریدای قشنگت بشه. دندون نو مبارک حالا قراره هفته بعد که عمه کامیرا بیاد با مامان لیلا واسش آش دندونی بپزیم ...
12 آبان 1392

ماهگرد هفتم

این دفعه با کلی تاخیر داریم براتون از تموم شدن 7 ماهگیم می نویسیم. یعنی من به کمک مامانی. آخه اینقدر شیطون شدم که مامانی وقت نمی کنه برام چیزی بنویسه. 24 مهر ماه که مصادف با عید قربان بود واسه من تولد 7 ماهگیم بود روز سالگرد عروسی خاله اکی و عید قربان هم سالگرد عقد خاله صدیقه هم بود به همه این مناسبتای خوف خوف خاله صدیقه کیک خرید و شام همه ما را کنار دریا دعوت کرد این دفعه روز خوبی بود حسابی به همگی خوش گذشت مخصوصا من که دیگه خبری از آمپول نبود. من دیگه بزرگ شدم یعنی واسه خودم مردی شدم دیگه الان بدون کمک خودم می شینم و با اسباب بازی هام بازی می کنم .اسباب بازی هام را خیلی دوست دارم دائم اونا را به همدیگه می زنم تا صدا بدن آخه خیلی اع...
6 آبان 1392
1